گاهی قشنگ می شوی و عین حرفهات
می ریزی انتهای دلم از لب نگات
آهسته، نرم، روی دلم پرسه میزنی
با تیک و تاک تند قدمهای بی صدات
.
.
.
اتوبوس چشمانت بوق میزند
برای مسافری که در اولین ایستگاه
چمدانهای ذهنش را جابجا میکند
صندلیهای قلبت پیش فروش شده اند
برای مسافران ایستگاههای نرفته
که بین راه
در چشمانت پیاده می شوند
اتوبوس میرود
و ایستگاه پیاده می شود
در التهاب مسافری که قلبش را جا گذاشته است
در آخرین ایستگاهی که...
اتوبوس چشمانت دور می شود
پشت ازدهام ایستگاههای رزرو شده
و مسافر قدم میزند
آخرین ایستگاهی را که در اولین ایستگاه
لای چمدانهای ذهنش گم می شود.