شبها میان آینه تصویر می شوم
از بغض سرد آینه دلگیر می شوم
تا دست میبرم که کشم شانه ای به موی
در گفت و گوی شانه و مو پیر می شوم
چون بغض ابر می شکنم ناگهان
و، باز
در تلخ سار خاطره تحریر می شوم
می ریزد اشکم سردم و بغضم نمی کشد
من قطره قطره طعمه تبخیر می شوم
دستم نمی رسد به بلندای چشم تو
در زیر پای حادثه زنجیر می شوم
چشمت که نیست بیندم آندم چگونه من
در ازدهام فاصله تکثیر می شوم
از من عبور می کنی و من دوباره، باز
با خویش در میان آینه درگیر می شوم
آشفته خواب چشم توام گرچه من، ولی
روزی بنام قلب تو تعبیر می شوم
با خویش در آینه درگیر می شوم
سلام انصافا شعراتون استادانه و فوق العاده ان . خیلی لذت بردم .خصوصا این بیتش
آشفته خواب چشم توام گرچه من، ولی
روزی بنام قلب تو تعبیر می شوم
موفق باشین.